من زتو رمیده رفتم

تو به من گفتی دیگر دوستم نداری من را

من زتو رمیده رفتم

تو به من نگاه کردی

بجواب ترا ره کردم

تو مرا لقب مفتون دادی

من به تو خیره بدیدم

تو به من کریشمه کردی

من زتو نگاه گرفتم

بیش از این به قلب مکانی نیست بر تو

تو برو دکان عشق را بسرای دیگه بکشای

که من از حدیث عشقت دل خوش هیچ ندارم

من ز تو پا به فرارم تو زمن رنجیده خاطر

تو بسوز به هجرتی من که مرا بسوخت هجرت

 

لهیب الله "ادینه"

۱۹/۱۲/۱۳۸۹

مره کشته!!

کـــــوزه شـــــــانه کــــــــیدون تــــو مره کـشــته

چــــروک چــــروک کــــشــــتون تـــــو مــــره کـــشـــــته

الـــــــی دلـــــــمه بــــــلـه  چـــــیمای تو مـــــنده

دان سوقاو ده سری رای تو منده

تو میخـواســـتی ماره عاشــق خــو کـــــنی

 تـــــوغ کـــــو کـــــه دلـــــمه خــــــو ده جــای تـــو مــــند

خـــوب مـــوفــامــوم عــــــــاشـــقــی دل تـــــو نــــــــیه

لغد کیده توغ جای پای تو منده

لهیب الله"آدینه"

۲۷/۱۰/۱۳۸۹

بسا شرم است بر مردی که از جور زمان گرید

بسا شرم است بر مردی که از جور زمان گرید

بوقت محنت و غم چون زنان بر سر زنان گرید

خطر در مکتب عمر است روز امتحان ما را

بدا بر آن چنان طفلی که روز امتحان گرید

ثبات مرد دانا بر جفاهای فلک خندد

...نه چون شاخی که با پیش آمد باد خزان گرید

سرشک ناتوان هر لحظه می ریزد ز دل تنگی

ولی همچون نمایان گر توان بر نا توان گرید

به جایی گریه کن کز قطره اش دردی دوا گردد

نه همچون کودکی کاز رایگان بر این و آن گرید

نگرید از ستم هرگز یتیم و بیوۀ قومی

گر از رأفت بر احوال رعیت پاسبان گرید

ز آب دیدۀ دل خستگان غفلت خطر دارد

که در تأثیر چون آتش فشان این خون، نشان گرید

به حال زیر دستان اشک می ریزد طبیعت هم

زمین چون عقده در دل کرد ، چشم آسمان گرید

بشر را زیر پا کشتند این کیهان نوردی ها

مسیحای فلک بر فکر این دانشوران گرید

به محمل کیست کز هر ذره فریاد جرس خیزد

قفای کاروان او بباید صد جهان گرید

ز آب دیده گان بگریستن سهل است هر کس را

شهید عشق را نازم ز جسم خون چکان گرید

قفس تنگ است جان در بند یاران در چمن سر خوش

بیا ای مرگ کین ، مرغ از فراق آشیان گرید

عجب کز زنده قدری نیست مزاری در دیار ما

گروهی بعد زمرگ او به مشت استخوان گرید

شاعر نامعلوم

به یاد شهدای افشار

 ظلم افشار تو فراموشیم نموشه

خوشی هیچگاه هم آغوشیم نموشه

تا که زنده یوم ده غم شی موسوزوم

آتش روشنی هیچ خاموشیم نموشه

دلمه ده داغ شهدای تو داغه

درد تو هیچ دور ز آغوشیم نموشه

سینه مه قوغ شده ده جوانای تو

دمزو خاتو طفل و مردکای تو

دمزو روزی که مسعود خائین

خون و خون پر کیدد تمام پس کوچای تو

تو بر حق بودی این مظلوم ازره

مردار شده  تمام قاتلای تو

دیگه نفرین شده سیاف  خر ریش

خاله ربانی قنجیغه بچه های تو

دیگه ارزش یک حیوان بال تره

از فهیم و جاوید نزد خدای تو

ترا تا دم مرگ خو یاد مونوم ما

تا که شاد شه ارواح شهدای تو

روز اول بیست دلوه یادمه

غم تو از چیمه دزدیه خواب مه

مره موگن که دیونه دیونه موشوم

دعای بابه جان پشت و پنای مه

ده ار جای که مینگرنوم ده اینجا

نام افشار میه ده سری رای مه

لهیب الله "آدینه"

۱۵/۱۱/۱۳۸۹